iyiyim :)

ساخت وبلاگ

از کمبود خواب و خستگی صدام در نمی اومد. دراز کشیده بودم رو مبل ته سالن، چشمام ُ بسته بودم و پاهامو رو دسته مبل تکون میدادم تا حجم سر درد و چشم دردم کم شه. اومده بود برای شب یخ و به قول خودش لیوان شیک ببره. گفته بود تا دوش میگیرم پاشو یه حالی به صورت یخی ات بده باهم بریم بعد فردا صبح خودم میبرمت خونه. ابروهامو برده بودم بالا. کوسن دم دستش ُ پرت کرده بود سمتم و وسط خندیدن ُ سوژه کردنم یهو جدی گفته بود این زیادی ایده آل گراییت داره به سوختن میبرتت و توعم آگاهانه داری میپذیریش ....

.

خوب اونی ُ که دوسش داری، حس خوبی بش داری که هیچی. اونی هم که بدت میاد و متنفری بازم هیچی. حتی آدمایی که هم باشون یکی به دو میکنی، لجبازی میکنی، اذیتشون میکنی یعنی باز یه حسی وجود داره نسبت بشون. اما اونایی که نه ازشون ناراحت میشی، نه عصبانی یا که حتی خوشحال و راضی هم نیسی ازشون، اصلا کلا بود و نبودشون برات سر سوزی مهم نیست. حتی ادای بی تفاوتی رو در نمیاری! واقعا ِ واقعا نسبت بهشون خنثی هستی. این آدما خودشون مقصر هستن، انقدر پوینت هاشونو الکی سوزوندن که دیگه حتی چشمت هم نمیبینتشون و به جای اینکه درگیرشون شی ترجیح میدی صدای شجریان ُ بلندتر کنی و حالش ُ ببری. آدما که یهو از چش آدم نمی افتن که، هی میرن و میان پا رو خط قرمزا میزارن، هی اندازه و جاشونو یادشون میره، هی آدم بودن ُ یادشون میره تا بالاخره دیگه چشم ات نمیبینتشون! و اصلا هم از بودنشون و حرفشون دردت نمیگیره.

با تعجب میگه پرسه این اندازه خونسرد بودنت از تو بعیده. چرا هیچی نگفتی؟ میگم ببین اصلا این آدم دیگه به چشمم نمیاد که حالا بخوام ببینم حرفش چی بود و چی بش بگم. نه میبینمش نه میشنومش.

.

داستان رنگ نارنجی از اونجایی شروع میشه که تو فرودگاه میون شرکای مثلا شیکسان پیکسان وقتی بابزرگه میپرسه پرسه جان؟ چی برات بیارم؟ برمیگردم و میگم یه سو تین نارنجی.

بچه بودم حالیم نمیشده که :دی هنوزم نمیدونم بعدش چی میشه و این خانواده خیلی عصا قورت داده چجوری تو افق محو میشن یا که مامان چجوری ماس مالی میکنه داستان رو اما هنوز ِ هنوز ِ با رنگ نارنجی سوژه یه فامیل هستم و بزرگ شدنم هیچ گونه دلیلی بر این نشده که وقتی شال نارنجی سرم میکنم هی بهم نخندن.

.

واسش زده بودم هفت سال پیش، ساعتهای یازده دوازده شب، همین موقع ها با یه دسته گل بزرگ خیلی شیک پایین پله های مدرسه نیما یوشیج با پیرهن سورمه ای و اون کراواته که من خیلی دوسش دارم، منتظر من وایساده بودی. محال ِ اون تجربه های تکرار نشدنی و تلنگرها از یادم بره. خیلی ممنونتم معرف خوشتیپ ِ هفت سال پیشم.

صبح دیده بودم برام تکست گذاشته، نوشته بود خیلی خوشحالم که معرف تو بودم، ارزشش ُ داشتی.

معمولا درگیر تاییده گرفتن از کسی نیستم هیچ موقع. اما آقای رها؟ ابسولوتلی که اکسپتنس گرفتن ازش برام خیلی مهمه که نود و نه درصد مواقع هم بروز نمیده.

.

 

پرسه تا حوالی زندگی...
ما را در سایت پرسه تا حوالی زندگی دنبال می کنید

برچسب : iyiyim meaning,iyiyim ben,iyiyim tabi,iyiyim sen,iyiyim sen nasılsın ingilizce,iyiyim sen nasılsın,iyiyim ingilizce,iyiyim desem yalan olur,iyiyim tiyatro,iyiyim oyunu, نویسنده : galexiia بازدید : 44 تاريخ : جمعه 19 شهريور 1395 ساعت: 17:22